از دل برود هر آنکه از دیده برفت
آدمك آخر دنیاست بخند
آدمك مرگ همین جاست بخند
دست خطی كه تو را عاشق كرد
شوخی كاغذی ماست بخند
آدمك ساده نشی گریه كنی
كل دنیا سراب است بخند
آن خدایی كه بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرما در گريبانست.
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند،
كه ره تاريك ولغزانست.
و گر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛
كه سرما سخت سوزانست.
نفس، كزگرمگاه سينه ميآيد برون، ابري شود تاريك.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاينست، پس ديگر چه داري چشم
زچشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين؟
هوا بس ناجوانمردانه سردست…آي….
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را پاسخ گوي، در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم.
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور.
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم.
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم .
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد.
تگرگي نيست، مرگي نيست،
صدائي گر شنيدي، صحبت سرما و دندانست.
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را كنار جام بگذارم.
چه ميگوئي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستانست.
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود، پنهانست.
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسانست.
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهاي بلور آجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستانست
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: